نفسم را چه كنم؟... تقدیم به "عمرم"

لحظه در لحظه معما به معما عمرم

برگ بی پاسخی از طرح چراها عمرم

زنده ای مرده دلم شوق نبودن دارم

که به اجبار کنار آمده ام با عمرم!

مثل آن قیس بیابانی دل مجنونم

که شده پیر در خیمه ی لیلا عمرم

کوه بودم... پری از کاه تنم را لرزاند

حال گردی شده در بازی دنیا عمرم

"همه هستی من یک نفس سوخته است"

نفسم را چه کنم؟ امر بفرما... "عمرم"

چهار بند از هشت بند با اينكه ميدونم خيلي نقص فني داره اما حال و هواي شب عيد نگذاشت دست خالي باشم

حال كه امروز نه امسال نه بايد دگر

رشته اميد را در دست فرداها دهم

دل ندارم با وجود غيبت و تنهایی ات...

پاسخ عيدت مبارك هاي مردم را دهم!!!

.........

شانه بر مويم كشيدم روبروي آينه

چهره اي ديدم شكسته از گذشته پيرتر

اي هوار اي داد اي فرياد از این روزگار

نيستي هر روزم از ديروز آن دلگيرتر

.........

آمدم فکری به احوال سرانجامم کنی

آمدم آزاد از زندان آلامم کنی

آمدم اشکی بریزم پیش چشم حضرتت

بین طوفان حوادث بلکه آرامم کنی

.........

خوش به حال مردم آینده... بعدیهای ما!

هر که می آید زمان دیگری را جای ما

خوش به حال هر که دنیای ترا حس میکند

بی حضور حضرت تو حیف شد دنیای ما...!