مستی حکایتی است ز باران شبنمت

شبنم که نام دیگر آن... اشک ماتمت!

چشمان توبه ام به فتاب علیه رفت

خیسم ز اشک روضه جبریل و آدمت

روح نیایشم به خدا که اگر خدا

روزی به من اجازه دهد می پرستمت!

این عهد سال شصت و یکم قسمتم نبود

حالا شدم زهیر عزای محرمت

شعرم تمام و خیره شدم به کتیبه

باز این چه شورش است که در خلق عالمت...؟